دیالوگ دو بارون خورده
بارش باران شدید ساعت چهار و نیم صبح شمال مرداد ماه
زن :می دونی من بابت همه چیز از تو ممنوم .تو به من عشق دادی .تو حقیقتا من رو دوست داشتی .ولی می دونی من (اندکی مکث و کمی بغض)من باید یک حقیقت تلخ رو بهت بگم .
مرد درحالی که بسیارمضطرب به نظر می رسه فقط ته دلش می گه ، این حقیقت تلخ جواب سووال من نباشه .همون سوالی که جواب براش نداشتم .یعنی حقیقتی نباشه که می دونم ولی نمی خوام بشنوم .می خوام فکر کنم دروغه .خواب و رویاست .
....زن ادامه می ده که اون حقیقت تلخ اینه که من هیچ وقت اونقدر که باید به تو علاقه نداشتم .
مرد سکوت معنی داری کرده و لبخند می زنه و نمی خواد بشکنه .
مرد:من خوشحالم که صادقانه حرفت رو زدی .
زن شروع می کنه با صدای بلند گریه کردن و مرد با خودش می گه خواهرم همیشه می گه زنها برنده باشند یا بازنده گریه می کنند.
مرد برای باردوم می شکنه و آروم اشکی می ریزه .جوابش رو گرفته بود .اون عاشق بود و مغلوب .به قول یه دوست قدیمی انسانی قراردادی .مرد یکبار در رو در رو شدن با عشقی اساطیری به زعم خودش این جمله رو شنید .انسانی قراردادی و احساس سه بار شکسته شدن داشت .
زن گریه کرد رفت تا برای همیشه بخنده و مرد شکست تا دیگر هرگز بر نگردد به آنچه بود .
در طلوع زیبای آفتاب مرداد ماه شمال مرد این شعر رو فراموش نمی کنه .
ما بدهکاریم به کسانی که ز ما پرسیدند چندم مرداد است ؟؟؟