ما بي چرا زندگانيم
دريك صبح زمستاني با بارش اولين برف من مي ميرم وبا مرگ خود اثري كوچك بر دنياي اطراف خويش مي گذارم و آنگاه صداي شيوني مي آيد ،شايد خواهرم و يا برادرم ، همسرم، دوستم ، فرزندم و شايد مردي كه از سرما مي لرزيد و من لباس خودم رو بهش دادم
لحظه اي كه مي ميرم كاسبها در حال تجارت و دلالي هستند و پرندگان پارك ساعي آوازميخوانند روشنفكران چاره اي به فكر اجتماع برفنا رفته خود مي كنند.مسافركشها فريادبراي لقمه اي نان مي كشند دختر وپسرهاي جوا ن دلواپس آغوشي كه نوازششان كند خواهرم به فكر يك مقاله جهاني درباره ذرات بلورو شبيه سازي و همدانشكده ام كه آنوقت يك نويسنده است در فكرچاپ سوم كتاب و يافتن مخاطب. برادرم به فكر كفن و دفن من و همه به فكر يك راهي براي اينكه اين جنازه بوگندو آبرومندانه دفن شود دوستانم مرگ من را نظاره ميبكنند با طرحي از اين جمله معروف كه مرگ حق است و نوبت خويش را فراموش مي كنند و در اين ميان پدربزرگ سرگشته در عالم برزخ است و شايد شانسي باشه كه من رو بشناسه و من رو قلقلك بده و از صداي خنده من سرمست بشه به هر حال من همان طور مي ميرم كه زندگي كرده ام و اين راز تمامي حيات ماست و دوست دارم حرفهايي داشته باشم براي نگفتن كه اين اندازه هر مرد است
لحظه اي كه مي ميرم كاسبها در حال تجارت و دلالي هستند و پرندگان پارك ساعي آوازميخوانند روشنفكران چاره اي به فكر اجتماع برفنا رفته خود مي كنند.مسافركشها فريادبراي لقمه اي نان مي كشند دختر وپسرهاي جوا ن دلواپس آغوشي كه نوازششان كند خواهرم به فكر يك مقاله جهاني درباره ذرات بلورو شبيه سازي و همدانشكده ام كه آنوقت يك نويسنده است در فكرچاپ سوم كتاب و يافتن مخاطب. برادرم به فكر كفن و دفن من و همه به فكر يك راهي براي اينكه اين جنازه بوگندو آبرومندانه دفن شود دوستانم مرگ من را نظاره ميبكنند با طرحي از اين جمله معروف كه مرگ حق است و نوبت خويش را فراموش مي كنند و در اين ميان پدربزرگ سرگشته در عالم برزخ است و شايد شانسي باشه كه من رو بشناسه و من رو قلقلك بده و از صداي خنده من سرمست بشه به هر حال من همان طور مي ميرم كه زندگي كرده ام و اين راز تمامي حيات ماست و دوست دارم حرفهايي داشته باشم براي نگفتن كه اين اندازه هر مرد است
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی