paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۷

دلتنگی

من نیز خود دلتنگی ام .بغض شکسته در گلو.اشکی سرریز ازچشمانی که تنهایی را به حسرت دیداری دوباره به دشنه ای در شب می کشد.من خود ابراهیمم در آتشی که در حسرت گلستانی است که نمی آید .من خود ققنوسم که می سوزم تا دوباره در سحرگاهی متولد شوم .من همان مسافربی مقصدم در ایستگاهی متروک .من نعره بلند "لورکا"ام به گرانادا در ساعت پنج عصر.من نیزخود دلتنگی ام که به باد سپرده شده ام .من دانه های برفم به سان اشکی نریخته .من رویایی هستم که نادیده انگاشته شدم .آسمان پرستاره ام ، زیر آفتاب تموز .برگهای خیس و سست پاییزم زیر باران تنهایی .من اشک وآهم و لبخند .آری !من خودم دلتنگی ام تا عدم تا ابد .

4 نظر:

در ۲۹ دی, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس گفت...

همه ات رو نشون داد. من هم همین حال و هوا رو دارم. تا نمیدونم کی... انتظاری کشنده رو هم میشه بهش اضافه کرد اینروزها.

 
در ۲۹ دی, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس گفت...

شاد باش و دلتنگی هایت را بسپر به دست آن مسافر خسته ای که ره آورد کوچش کوله باری از دلتنگی و تنهایی است، او که می خواست از بزرگترین دلتنگی و ای کاشِ زندگیش بگریزد غافل از اینکه این فراق برای همیشه بر دلش داغ نشانده بود.

 
در ۲۹ دی, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس گفت...

به تو نگاه می کنم و می دانم که چه قدر مشتاق یکی نگاهی که به تو دل دهد...

 
در ۳۰ دی, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس گفت...

تو راسری است که با ما فرود نمی آید
مرا دلی است که صبوری ازاو نمی آید

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی