paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۸

مرثیه ای برای یک رویا

به نام عشق
رازقي پرپر شد
ياس در چله نشست
تو به خاک افتادي
کمر عشق شکست

احمد شاملو



عزیز جون سلام ....البته چه سلامی ؟!تو که دیگه افتادی توی تخت و منتظره ملک الموتی .البته به زعم خویش .کم می شنوی و نمی بینی .راه نمی ری . عزیز !این روزا دست و دلم به هیچ کاری نمی ره .دلم تنگ شده .برای همه چیزهایی که داشتیم و نداشتیم .عزیز !یادته بچه بودم و ازت سووال می کردم که این آقا کرواتی که نفت این مملکت و ملی کرد آدم خوبی بود .تو می گفتی :هیس !!ولش کن .عزیز !برای چی ؟حالا می فهمم .عزیز دلگیرم نه از این رو که بازنده شدم .که اصلا مسابقه ای نبود .باشه عزیز به خاطره تو هیس .ولی این هیس هیس ها گوشم رو کر می کنه .عزیز رازقی های پرپرشده دلم رو می سوزونه .عزیز می دونی گاهی فکر می کردم هراس من ازمرگ نیست ، ولی حالا هست .اصلا نمیدونم چرا دارم این حرفها رو برای تو می زنم .ولی نسلی هستیم در میان راه .سرگشته میان ماندن و رفتن .ما خس وخاشاکیم که در میان غبارهای کوچه و پس کوچه های تنهایی مان پرسه می زنیم .ازهیچ می رویم به پوچ .از هستی به عدم .در آستانه دری ایستادیم کوبه ندارد .فریادها در گلو مرده .بهت زده ایم .میان آرمانهای دموکراسی و آنچه می بینیم و می شنویم .آنچه می شود .ما مردمیم .شاید روزی بیاید ....یاسها به چله نشسته اند .ما باید چه کنیم ؟ زیرا که گلویم فشرده شده است از بغضی که دیگر نمی ترکد .من نمی دانم چه خواهد شد؟تو می دانی .

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی