paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۸

فرشته "ی" من

آن شب از بلندیهای روبروی برج میلاد به آسمان نگاه می کردم ، بسیارخسته بودم .آزرده خاطر و رنجور و زخم خورده وتنها .بسیارتنها ، آنقدرکه احساس می کردم که همه جا مه آلودوسردودهشتناک اسست .باور نمی کردم .آنجا جای آموختن تبود و تنها مکان تسلیم بود وتصمیم و رهایی .من تسلیم رابرگزیدم .شهابی ازآسمان گذشت ومن آن را به عنوان نشانی برگزیدم .وقتی ازپله ها پایین آمدم ،تورادیدم فرشته من .بالهایت سفید وچشمانت نافذ.تو مرا درآغوش گرفتی و من شرمگنانه ازتو هم می ترسیدم .توبه من خندیدی و من آرام آرام اشک ریختم و تو آنقدر زیبا نگاه می کردی که گویی میکل آنژبه داوود نبی می نگرد .سرشار ازعشق و لطافت و هرگز از من عبور نکردی .من دانستم که آن شهاب تو بودی .فرشته من !!نگاهت آرام است و حضورت محل امن ومن با تو درجلجتایم ، مصلوب شدم و دوباره زنده شدم .تنها نامت را فرشته می گذارم که وجود تو بسیاربالاتر است و زیباتر.من باتورستگارم

1 نظر:

در ۱۷ اردیبهشت, ۱۳۸۸, Anonymous ناشناس گفت...

آدرس دبدید لطفا

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی