paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۸

احساس و تفکر

بی گفت و گو روزگاری سخت سیاه به هم می رسانم
کلمات ساده چندان بی مایه و عبث اند
پیشانی صاف نشان از غیاب درد است
آنکه خنده ای سر می دهد
هنوز خبر موحش و خوفناک را نشنیده است
آه !که حکایت غریبی ست این روزگار
سخن از درخت گفتن بیشتر به جنایتی می ماند
چرا که خاموشی گزیدن است بر این همه دشت
وآنکه آسوده خاطر در کوچه راه می رود
درد برادری را به جان ندارد
راست است :تنها از سر تصادف
روزی ِ خود را بدست آوردم
اما هیچ چیز با من سبب نمی شود
که میدان به این شکم دهم
راست است :بیشتر به اتفاقی می ماند زنده ماندنم
اگر بخت یاری نکند کار تمام است
می گویند بخور، می گویند بنوش و به آنچه داری خوش باش !
آخر چگونه ؟چگونه آخر نانی به دندان زنم که از قاتق گشنه ای بریده ام
آخر چگونه لبی به آب تر کنم که از لبان تشنه ای گرفته ام
با این همه می خورم و می نوشم
کاش عقلی به سرم می بود
در کتاب های کهن آمده است خردمندی یعنی :
پااز معرکه عالم بکش
عمر کوتاه ات رابی هراسی دریاب
با تنابنده ای تندی نکن
برابر هر بدی ، خوبی نشان
به امیالت پشت کن و فراموش کن .
چنین پندی خود را خردمندی جازده است
اما من مرد این کار نیستم
چرا که بی گفت وگو روزگاری سخت سیاه به هم می رسانم
برتولد برشت

2 نظر:

در ۲۲ مرداد, ۱۳۸۸, Anonymous گنجشک پیر گفت...

در دنیای دیگر از تو نی پرسند که چرا زاهد و عارف و دانشمند نشدی...تنها سوالی که در آن دنیا از تو می پرسند این است که چرا خودت نشدی, یک انسان کامل!

 
در ۲۴ مرداد, ۱۳۸۸, Anonymous علی گفت...

البته تین کمی ایده ال که انسان کامل بشیم .چون اصولا انسان کامل هنوز تعریف علمی و مشخصی نداره .تنها در حیطه اخلاق مذهبی معنی داره .و این نکته هم مهمه آرش جان که بدونیم که ما باید به خودمون پاسخ بدهیم و نه به کسی دیگر

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی