paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۸۴

.........................

در خلوت وتنهایی بی پایان من در باغ مونت پارناس تنها فرشته کوچکی بود که من به او نظر می کردم و با او بودم با او به نیایش می نشستم و با او غرق نیایش عمیق می شدم تا فراموش کنم . هنوز خاطره آن دو صندلی کوچک در ذهنم نقش بسته که من و او کنار هم می نشستیم . اکنون فرشته کوچلو بالها ش شکسته و غمگینه ومن هم فرسنگها از او فاصله دارم . و این پیش از پیش از پیش او را به آتش می کشاند.کلاغ ها روی شانه هایش می نشینند و آن قدر غار غار می کنند که اونوازهر چی زندگی عاصی می کنند .اوحالا راز تنها زیستن می آموزه و این قدری بهش کمک می کنه که این زوال محتوم رو زودتر سپری کنه.خداحافظ برگهای خزانی باغ مونت ....خداحافظ فرشته کوچولو هر شب دعا می کنم تا من و تو بیاموزیم و آگاه باشیم که ما تنها آمده ایم و تنها می ریم. الهی آمین

1 نظر:

در ۱۵ آبان, ۱۳۸۴, Blogger Sepid گفت...

...
کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می داشت
تا به جان اش می خواندی
...

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی