paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۴

نجوا

سلام فرشته کوچولو ام
به من بگوکه چه مدتی همدیگر رو ندیدیم.تو مثل ما آدمها هنوز معنی خودخواهی و مالکیت واینکه همه چیز از آن من باشد را نمی دونی.تو در همان باغ مونت پارناس تنهایی و به گوشه ای نشستی و هر رهگذر تنها و غریب رو می بینی که مثل من خسته روی یکی از اون نیمکت ها می شینه ، نوازش می کنی .تو خیلی بزرگواری و این بزرگواری توست که اسباب حسادت تاریخی من علیه تو شده.تو نه خیلی غمگینی و نه خیلی خوشحال .تو در تنهایی خویش لذت می بری از آفرینش این همه شگفتی.پس با من باش و مرا بپذیر که تو بر همه این خلق خوش گریز ارجحیت داری .من با تو می مانم زیرا که جز تو کسی را ندارم که با او نجواهایم را بگویم.از آفریدگارت بخواه رحمتی باشد بر سر من.که من محتاج یکی نگاهم ، از آن نگاههای اشنا که وجود من را به تمامی از آنه خود کند.ما دونفر یم در حالی که.......................برایم واضح است که به راستی اواز راه دور دوست داشتن را به خوبی آموخته و اونقدر ها هم که به نظر می یاد ناز پرورده تنعم نیست.نظر تو چیه؟
پدربزرگم این شعر حافظ رو خیلی دوست داشت:
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد
تو مواظب رهگذر ها باش و من با هر پک سیگار ثانیه های خودم رو رصد می کنم.که در حال تلف شدن هستند.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی