paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

پنجشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۷

سوته دل

بله مش قاسم!عجب رسم غریبیه این عاشقیت .حق با تو بود ."آن وقتی که نمیبینیش توی دلت پنداری یخ میبنده ... وقتی که می بینیش یک هو آتیش توی این دلت بلند میشه، پنداری تنور نانوائی را روشن کردند".این تسلسل بودن و نبودن شده همه معنی زندگی .آره مشتی میگن این عاشقیت خیلی چیزه خسته و داغونیه .بعضی ها می گن بالا و پایین شدن هورموناست .این تفسیر و که تو دوست نداری .یعنی یه جورایی برات بلا موضوعه .شاعرها ترانه ها سرودند و نویسنده ها براش نوشتند و خواننده ها خوندند.ولی عاشق شدن کله خربزه ای سوته دلان یه چیزی دیگه بود.آره طفلی اول عاشق اون زن چلاقه شد .بعد هم عاشق اون روسپی .بعدش هم که داشت زندگی شو می کرد.با عشق می رفت دنبال یه لقمه نون .بعدش هم که اون خونه نقلی رو گرفت .راستی مشتی مردم چرا اینجوری اند.چرا روزهای قشنگ اون کله خربزه ای رو خراب کردند.به سودایی رفت و زندگی آغاز کرد.خوب داشت زندگی می کرد.قوانین کله گردها می گه با یکی باش که آفتاب و مهتاب ندیده .دندونهای سفیدوش و کسی ندیده .خانواده داشته باشه .از همه مهمتر باکره باشه .آخه شب حجله همه می خوان صدای جیغ و شنیدند توپ در کنند .افتخار باباهای سیبیلو این جیغ ست .افتخار مامانهایی که برای باز شدن بخت دختراشون سفره ابوالفضل نذرمی کنند .بیچاره ابوالفضل !!!آره مشتی بعد بگیر و ببندا خاستگار می یاد با سلام وصلوات و بعدشم چایی و آشنایی و مهریه و شیر بها و جهیز و عروسی و گل وشیرینی و بوق وبوق و بوق ....بعدش هم یه سقف بلند با آرزوهای بزرگ .بله مشتی این وهم یه روزی تموم می شه .وقتی وهم تموم می شه حقیقت کار خودش و شروع می کنه .اون موقع است که می گن آره بابا دیگه دوره ما که گذشته .ای بابا پس تکلیف اون همه برو و بیا چی می شه .می دونی مشتی من دلم واسه سوته دلان می سوزه .خیلی هم میسوزه واسه اونایی که می خوان بی تقید و تکلف آزاد باشند .می دونی سوته دلان رو دیدم و دلم گرفت .آره خیلی خیلی. طاقت نیورد و رو سنگهای امام زاده داوود جون داد .فکر می کرد عاشق شیطون شده این و داداشی بهش گفته بود.

1 نظر:

در ۲۵ خرداد, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس گفت...

mibinam ke bala roozegary shode barat asheghiat Ö:)

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی