ساعت پنج عصر
ساعت پنج عصره .تو برای همیشه رفتی .در ساعت پنج عصر وقتی که تمامی ساعتها پنج عصر بود.تو رفتی .دیشب در خواب تو رو بدرقه کردم .روی پله پنجم ایستاده بودی .با من خداحافظی کردی .همه چیز به سردی زمستون پنج سال پیش بود.کتابهایی هم جامونده از اون روزا ،میدونی که کدوم رو میگم ؟لورکا و پناهی و کمی تولستوی .راستی یه فیلم هم هست .ماه تلخ اثررومن پولانسکی !!همون جهوده .اینا مونده ولی می دونم که به خاطره اینا برنمی گردی و من هم نمی خوام برگردی .به همین خیال باش !!!یه لیوان چای داغ که این حرفها رو نداره .یه سیگار توی یه غروب جمعه که از بی سیگاری می زنی زیر آواز و یادت می افته ای بابا به یه دوست خیلی عزیزی قول دادی.پس همون آواز رو می خونی وبس .سیگار هم مثل تو تاریخ مصرفش گذشته .تو تاریخ دار بودی .من نمی دونستم.می دونی بی خوابی که می زنه به سرت ممکنه یاد هر چیزی رو بکنی .اینکه چقدر تنهایی و تنهایی زیاد هم مثل هر چیز زیادی دیگه رنج آور می شه.باشه ولی از پله پنجم بر نگرد.ساعت پنج عصر ، یک دفتر یادداشت و یک پاکت خالی سیگار و یک سری کار تلنبار شده و یک سری آدم افسرده و یک سری آدم خوشحال و یک برنامه امتحانی که مثل کنه بهت چسبیده و یک سری خاطرات که مثل آدامس کف پاته و آینده ای مبهم که دوست نداری بهش فکر کنی .دلم برات می سوزه و شاید هم دل تو هم برای من بسوزه ولی یک پله پایین هم نیا برو جلو .اونجا دنیای زیباتریه و حالا که اونجا هستی
بدون که تنهایی خوبه و بهتر از بودن درجمعی که دوست نداری ...
4 نظر:
من هیچ وقت نتونستم سر از کار مردها دربیارم. همیشه هم هروقت بهشون فکر می کنم به هیچ نتیجه ای نمی رسم. این موضوع هم اصلا عصبانیم نمی کنه. اما همیشه به خودم می خندم که نمی تونم همچین چیزی رو کشف کنم. راستی من یک بار برای همیشه تصمیمم رو گرفتم.و این یعنی تصمیم رو یک بار برای همیشه گرفتم. خب کلا زنها تکلیفشون باخودشون مشخص تره. وقتی عاشق میشن واقعآ عاشق می شن و وقتی ضله می شن واقعآ ضله می شن. مگه نه؟
من از تصمیمی که گرفتی اطلاعی ندارم.ولی می دونم تصمیم گرفتن بهتر از بی تصمیمی .پس اگه تصمیم گرفتی خیلی برات خوشحالم.در مورد اینکه زنها تکلیفشون مشخص با مردها ؟ نمی دونم.هر مورد با مورد دیگه فرق می کنه .
اومده بود؟
نه هرگز نمی یاد ، زیرا که من دیگه نیستم.
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی