زمستان
روزهای سرد درراهند .روزهای که شاخه های درختان خالی است از حضور پرهیاهو و دلگرم کننده گنجشکان وروزهایی که در این شهر مردم سر در گریبان از این سو به آن سو می روند .آری !روزهای سرد در پیشند .روزهای که از دوستان خاطره ای مانده است و دیگر این شهر ازحضورشان خالی است و من بهانه تو را می گیرم که سی سال بود می شناختمت .تو وحضور سبزت .اکنون سرما این شهر را فراگرفته و دماوند قبای سفید برف پوشیده و همه چیز تا روزهای آخر اسفند بدین گونه خواهد بود .شاید این اسفند هرگز نیاستد و راهش را ادامه دهد .ما مسافریم ، بی مقصد .همراه باد هستیم و باد هر کجا که بخواهد می وزد .
بسیاری از این مردمان برای من موجودات غریبی هستند و هرگز احساس نمی کنم که ما زاییده شده در یک سرزمین هستیم .مردمان این روزها بسیار ناامن هستند و پریشان .مردمانی که به خاطره خودشان و نفع شان همیشه دیگران را هزینه می کنند .این روزها واژه ای که بسیار بی رمق و کمرنگ شده واژه "رفیق" است .
حال و هوای این شهر این روزها من رو یاد حرف معلمم می اندازه که فریاد می زد:"کوروش کبیر بر کتیبه های بیستون نوشت :خدایا ملت من رو از شر دروغ رها کن "
من وقتی در خیابان راه می رم و سوارتاکسی می شم و به دانشگاه می رم وبه محل کار می رم و به همه جا ....بار سنگین این میراث اجدادمون رو به دوش می کشم .تنها عده کمی رو باور دارم .شاید به اندازه انگشتان دو دست .
آره این روزها بسیار سرده و دستانم سرد و بی رمق ولی با این حال ایستاده ام و هستم .
این زمستان که آغاز شد ، گور سرد خاطرات بسیاری شد که روزی بودند و اکنون نیستند و این گونه است که کسی می میرد و کسی دیگر زاده می شود .
2 نظر:
علی !ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان واژه ای که لازمه باهاش آشتی کنم .مرسی غزل جان
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی