طعم تلخ نبرد
"هرعملی که جنگجو انجام می دهد،گویی آخرین نبردش در زندگیست.اوباتمام وجود می جنگدو هرگز از پا نمی نشیند"
کارلوس کاستاندا
این جمله را در نوزده سالگی خواندم.آن روزها پاییز طعم دیگری داشت.کوچه های شهر هم هوای دیگری داشتند.آن روزها من ورییس جمهور ،هر دو ،آرزوهای بزرگ داشتیم.او می خواست میان تمدنها گفتمان ایجاد کندومن هم می خواستم جزیی از پروژه بزرگ استقراردموکراسی در ایران باشم.اما ترجیح دادم عاقلانه تر رفتار کنم.مثل یک جنگجو و نتیجتا پناه بردم به درون و از آنجایی که تولستوی می گفت:"هر کس می خواهد بیرون را بسازد ،ابتدا باید درون را بسازد.عجب حرف حکیمانه ایست این حرف که البته به درد
قرن نوزده می خورد.به هر حال من ترجیح دادم گذشته و آینده را رها کنم و همچون یک جنگجو زندگی کنم.خوب من هرگز ابزارهای درونی لازم را نداشتم .پس ترجیح دادم خود را به جریان رودخانه بسپارم واین کار راکردم و امروزپشت میز کارم آرزو می کنم رودخانه نخشکد و من هم روی این موج کم رمق ادامه دهم.امروز من عوض شده ام و ناگریزم که دیگر به دموکراسی و جنگجو بودن
که دو روی سکه فردیت و اجتماعی بودن من بود توجهی نکنم.حالا رییس جمهورما هم عوض شده و به جای گفتمان در جستجوی کشتمان است .باز آرزو می کنم که نکنه این رودخانه تبدیل به جوی خونهای خشکیده ما بشه
تنها چند روز فرصت باقیست.
ثبت شد.........پاکو
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی