paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

یکشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۷

آقای عصبانی

آقای عصبانی این روزها دیگه خیلی عصبانی نمی شه .صبح از خواب بلند می شه می ره یه دوش می گیره و قهوه جوش رو روشن می کنه و یک فنجون قهوه داغ می خوره تا چشماش باز بشه و بعدش دو تا نون تست می ذاره توی تستر و با صدای بلینگش اونا رو بر میداره.یه تخم مرغ عسلی با یه لیوان آب پرتقال می خوره .دنبال شورت و جوراب و شلوارش می گرده .اونها رو می پوشه و دندوناش و می شوره و از خونه خارج می شه.اون مدتی که تنها شده .یعنی کم وبیش همسرش و می بینه .چون روانکاوش کفته یواش یواش !!! آقای عصبانی یه روزی عصبانی بود از اینکه آخه چرا باید اینجوری باشه .پس از طی مسیر طولانی توی ترافیک به محل کارش می رسه و می دونه که باید با تمام تمرکز فقط کار کنه .آقای عصبانی ازکارهم کمی خستست .اون یواش یواش داره از سی هم عبور می کنه . می دونید که منظورم سی سالگیه .اون خیلی خوشحال نیست .هیچ چی اونجوری نشد که می خواست .مثل همه آدما که یه چیز دیگه می خوان ویه چیزدیگه می شه .خوب در هر صورت این قانونشه .نانوشتست .در هر صورت اون بعد از کار می ره ورزش و بعد می یاد دراز می کشه جلوی تی وی و یه شام مک دونالدی می خوره و می خوابه .ماهی هفت هزاردلار حقوق داره با بیمه و غیره می تونه زندگی کنه .آقای عصبانی این روزا تنها ست و گاهی یه ذره گریه می کنه .یه کم جدول حل می کنه و شطرنج بازی می کنه.آخرهفته رو می ره دیسکو و شب رو با یکی صبح می کنه .اون خیلی از این طعم زندگی خوشش اومده ....
چند وقته دیگه دوباره عصبانی می شه ....می دونم

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی