دلتنگی
شبی بود غمگنانه و ساحلی نمناک
بغضی در گلو فرو خورده و اندوهی عمیق
تو و من و افقی تاریک و مه آلود
آن شب خورجین ما پر بود از دلتنگی و دلخوری
آن روز من کوله بارم را بستم و برای همیشه رفتم
دیگر باران فردا را هم طاقت نکردم
دیگر نه شنیدم و نه دیدم
دیگر مُردم ، تا جایی دیگر زنده شوم
شاید ساحلی دیگر و دلتنگی دیگر
ترانه ای دیگر و خداحافظی دیگر
آن شب من بودم و تو .....
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی