مترسک عاشق
.jpg)
بدین گونه کلمه آغاز شد و آغاز سرانجام شومی رارقم زد و شومی خویش را در چشمان گریان مادران فرزند مرده فریاد کرد و فریاد طنین دردی بود در فضایی خالی از آزادی و آزادی نیرنگی بود و فریبی و فریب همان نفرین آسمان بود و آسمان همان سقفی که در کودکی هایل میان من و خدا و خدا عدالتی غیر قابل رویت و حسی غریب که در شریان زمان خویش را به باور بودن من تحمیل می کرد و من ذاتی هستم رو به زوال و زوال همان مرگ رازقی است در باغچه ای که دردستهای خشک پدر بزرگ معنی یافت و پدر بزرگ شمایل ابر مردی بود بسیار تنها و تنهایی اندوه بی پایان همه انسان هایی است که حساسند و عاشق و عشق همان کلمه نخستین بود و میوه ممنوعه و میوه ممنوعه همان آگاهی است و آگاهی نوش داروی تلخی بعد از مرگ آزاده ای روی زمین به دست اهریمن و زمین وارث این همه گور است و صدای پای عابرانی که امیدوار و ناامید برگهای پاییزی را خرد می کنند .خرد شدن همان شکستن است و به بیهودگی رفتن و بیهودگی همان سووال نخستین است بودن یا نبودن ؟این گونه نهال شک کاشته می شود و دروغ بزرگ در ژن های تو رسوخ می کند و شک می شود انگاره بزرگ همه آن چیزی که بودن را به چالش می کشد وانگاره همان ترجمان عشق من به تو بود و عشق من به مانند چهره مترسکی بود نظاره گر و هراسان و بی گناه ...
2 نظر:
درود ،
چی بگم ؟ بی همتا نوشتی .
میوه ممنوعه ی آگاهی نوش جانت ، و نگاه هراسان مترسک همراهت .
متشکرم فرزان .نوشتن یک نوع زایش .حوادث این روزها در قرن 21 در خاک وطن الهام بخش من برای نوشتن شده .وبلاگت و دیدم خوب بود باز هم مرسی
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی