paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۷

اعترافات ساده

شز مام کانارد قهوه خانه ای نزدیک رود سن Blue Cafe'
مرد : یه چیزی رو می خواستم بهت اعتراف کنم .البته ازنوع اعترافات سنت آگوستین قدیس نیست .
زن : بگو.من همیشه حاضربه شنیدن اعترافات تو هستم فرزند .
م:تو بهترین زن زندگی من بودی .یعنی چه جوری بگم ، من تورو دوست داشتم و دارم .ولی همیشه من با یکی جلوی تو سبزشدم و وقتی هم رفته ، برای تو درد دل کردم.البته توهم متقابلا این کاروکردی .ولی تو برای من یه فرشته مقدسی .همون مجسمه باغ "مونت پارناس " .می دونی (حرف مرد قطع میشه )
پیش خدمت :(گاقسون)چی میل می کنید ؟
م:قهوه فرانسه
ز:آب خنک
ز:می دونی چرا من فرشته موندم ؟به خاطره اینه که بعد دوازده سال دوستی ، ما هنوز با هم نخوابیدیم .بله من در نظرتو بی تردید مریم مقدسم ...(گریه زن)
م:چرا گریه می کنی ؟
ز:یه نفرداره من رواستثمارمی کنه .یعنی احساس می کنم به عشقش دچارشدم .داره همه اون چیزهایی که سالها به دست اوردم و بهشون اعتقاد دارم رو از من میگیره .
مرد سیگاری روشن می کنه وزن می گه دود نکن ،می میری ...
ز:می دونی ازکجا می گم که دوستش دارم ؟!ازاون جایی که راستش و بهش نمی گم .یعنی هر بار که می خوام یه واقعیتهایی رو بگم ، می ترسم من رو رها کنه و بره .سایه اون رو سرمن سنگینی می کنه .این ترس که من روضعیف وزمین گیر کرده .این حقارت ست که من رو وامی داره گریه کنم .من ، این آدم مغرور ، پرافاده که فکر می کنه مردم احمقند و خودش می فهمه .من که تو سیزده سالگیم "عین قضات"می خوندم و می فهمیدم.من که چون مادر عیسی ،باکره ام و با هیچ مردی همبستر نشدم که شاید هدیه خدا به من عیسی ناصری باشه و حالا شده مصلوب کننده مسیح ، که روح من رو به صلیب کشیده و من در انزوا می میرم .
م :یه سیگاربرات روشن کنم ؟
ز:یه سیگار لایت با طعم نعنا لطفا!!!
م:الساعه فرشته قرازه ، مستحیل ....
(صدای خنده)
م:قرار بود من اعتراف کنم ولی خوب زمان اعتراف به پایان رسید .اینجا پاریس ، سرزمین ژان پل سارتر.هزاران روشنفکرانی که مسیح مصلوب رو فراموش کردن .تو هم فراموش کن .راستی یه چیزی رو یادت باشه که اگه می خوای فراموش نشی نباید فراموش کنی و برعکس .اگه فراموش نکنی ،خوب دوام نمیاری .هی مجبوری همه چیز رو به یاد بیاری و دندونات رو هم فشاربدی .اه!!من مثل همیشه بدون توقف دارم حرف می زنم .بگذریم
ز:من پروازم هفت عصره .شاید دوباره دیدمت
زن نم اشکی می ریزه و سیگار با طعم نعنا رو می کشه و خداحافظی می کنه

2 نظر:

در ۲۴ شهریور, ۱۳۸۷, Blogger chista گفت...

سلام.. مدت ها بود که هر بار به لینکی که از وبلاگ شما در وبلاگ ام بود سر میزدم همان صفحه نقدی درباره ی افرا باز می شد . مدتی نگران شدم و برای همان مطلب هم یادداشتی گذاشتم که چرا دیگر مطلب جدیدی نمی نویسید و بالاخره نا امید و به تصور اینکه این وبلاگ تعطیل شده است لینکش را حذف کردم غافل از اینکه به طرز حماقت باری همان صفحه نقد افرا را لینک داده بودم ... شما هم که می امدید و سر میزدید متوجه این اشتباه نشده بودید!!. خوشبختانه امروز دوباره اینجا را یافتم و مدت زیادی مشغول خواندن نوشته های این مدت شدم.
از حضور و تذکرهای به جایتان ( در خواب اقاقیا )ممنون و موفق باشید.

 
در ۲۵ شهریور, ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس گفت...

سلام ، من همیشه ازمطالب شما لذت می برم.اما دوست من این دنیا و این جامعه سرشارازناعدالتی و اربابان احمق و بی فکره.ولی گوته می گه روزت را با دیدن سه چیززیبا به پایان ببر

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی