paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

سه‌شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۷

رهایی

عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب .

ما می خواهیم پرواز کنیم به بلندترین قله های هستی .پس بال پرواز من را رها کن .تو هستی در عین نبودنت .
ساده است نوازش سگی ولگرد ، شاهد آن بودم که به زیر قلتکی می رود و کسی نگفت که سگ مال من است .
ساده است ستایش گلی ، بوییدنش ، آنگاه چیدنش و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد .
ساده است بهره جویی از انسانی و گفتنش که دوستت دارم و آنگاه واگذاشتنش .
آری ! همه اینها سخت ساده است و پیچیده نیز هم .
....
ما از خویش رانده شده ایم و بیگانه با خویشتن .
چرا؟
زیرا که ما را میراث محنت روزگاران تسلی عشقی است که شاهین ترازو را به سوی کفه فردا هل می دهد .
....
مرداد ماه سال هشتاد و هفت ، شمال ایران ساعت شش و نیم صبح وقتی همه خواب بودند ، این اشعار رو زیر بارون با خودم زمزمه کردم و بلعیدمشون .

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی