paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۴

طعم گیلاس

همیشه در گوشه ای می نشست و دفترچه طرح هایش را باز میکرد .با اشتیاق و علاقه بدون توجه به اطرافش شروع می کرد و به طرحهایش فکر می کرد. به نظر می رسید رشته معماری می خونه .چهره تاثیر گذاری داشت.از اون دست آدمهایی که خیلی به نظر عمیق می اومدند.در فاصله دو صندلی جلوتر به سمت راست من می نشست.من و صندلی خالی مقابلم.من کتاب صادق چوبک می خوندم.همیشه به اون دقت می کردم.شاید اون هم نظری بیاندازه.این رویای من بود.با آب نباتی در گوشه زبانم.اولویت اون طرح ها اونقدر بالا بود که اون رو وادار کنه که هرگز از جاش تکون نخوره.یک اسپرسو سفارش می ده و پاکت سیگار بهمنش رو باز می کنه و همین طور که سرش پایین یک سیگار روشن می کنه.جرعه ای اسپرسو می نوشه سرانجام روز موعود فرا رسید.در ساعت 5 عصر روز سه شنبه یعنی درست قبل از اینکه من به دنیا بیام ، او به آرامی سرش رو بلند کرد و برای همیشه خداحافظی کرد.
آن صندلی خالی مانده است.گویی هیچ دو نفری نیستند که بر روی آن صندلی تکی جاشوند.
او همه دفترهایش به آب خزر سپرد و از پله ها پایین رفت .هیچکس دیگر او را ندید.گویا من هم در گودالی در آفریقا به همراه جلبکها از دیدن خورشید محروم شدیم.
حالا من منتظرم دوباره او خلق شود .ولی گویی هر مخلوقی در این دنیا تنها یک بار خلق می شود.شاید یک بار دیگر او به کافه شز مام کانارد بیاید.
برای اخرین بار که دیدمش روی میز کنده بود:
طعم گیلاس هر روز تلخ تر می شه.
واین شعر رو زمزمه کرد:
جهان سست است و بی بنیاد
از این فرهاد کش فریاد

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی