paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۵

باش

روزها و سالها گذشت .اوصبها از خواب برمی خیزدوبه زندگی جدبد می اندیشد.اسباب و لوازم کار را بر می دارد و به محل کارش می رود.اوهرروزازخداوند می خواهد که طرحی نودراندازد.برای خودش و این چند نفر،که دراین وانفسا در پی لفمه نان می روند تا که درپایان روزشرمنده خودشون و عمرشون نباشند.
اما مثل اینکه هنوز اون روزنرسیده.درحالیکه اون داره تمومه تلاشش رو می کنه وچقدر سخت که همه تلاشتو می کنی و بی ثمر می مونه و تو فقط منتظرمی مونی و گاهی به آسمان نگاه می کنی و همه چیزرو فراموش می کنی و به باد می سپری
باد هرکجا که بخواهد می وزد،پس باید گذشته ها روبه باد بسپره.شاید راهی نوآغازبشه وسرانچام به روزهای خوش منتهی بشه
آیا راهی جزانتظاربرای اومانده است
پس باش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!تاصبح دولتت بدمد

ثبت شد......پاکو

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی