انسان عصرجدید
شاید زندگی آن جشنی نباشد که ما آرزویش را داشتیم .اما حال که به آن دعوت شدیم بگذار تا می توانیم زیبا برقصیم
رقص زندگی به نظر توهمی است که می توان یک روز را با آن شب کرد .اما معضل بزرگ انسانهایی شبیه من این است که پشت میز کار مناسب ترین مکان برای آرامش است.زیرا معنی زندگی خلاصه شدن در پاسخگویی به مسایل روزانه است.اتفاقات جاری روزانه که فرصت فکر کردن رو از ما می گیره.فکر کردن به روزگاری که در آن هستیم.فارغ از گذشته و آینده و دیروز و فردا،بودن درلحظه
حال .من به این موضوع یقین آوردم که خطوط مرزها رو دیگران انتخاب می کنند.سلطه اندیشه ماکیاولیست ها و احاطه آفرینندگان تکنولوژی ،سرنوشت زندگی را برای ما رقم می زند.همه چیز در احاطه کارتر هایی که اکنون تصمیم گرفتند معادلات جهان دو قطبی رو به هم بزنند و از دنیا یک دهکده کوچک بسازند.وقتی که دلالان و صاحبان کمپانیهای اصلحه سازی تصمیم می گیرند که خطوط مرزی را روی نقشه جابه جا کنند ،من وتو یک مفعول هستیم.هیچ اندر هیچ.وقتی که تصمیم گرفتند فراماسونری را در جهان بسط و گسترش دهند ،من و تو هیچ بودیم.اراده معطوف به قدرت و اینکه ضعیف تر یا در خدمت قویتر ه و یا حذف می شه ،من یقین آوردم زندگی برای ما هرگز رقص نیست.سوگواری خود خواسته است.ما نه اندیشه جدیدی داریم،و نه تکنولوژی را به دنیای جدید عرضه می کنیم.تنها مصرف کنندگان باهوشی هستیم ،در خدمت کارترها ،فراماسونرها،تاجران مرگ ،سیاست بازان باهوش.بله من یقینا می دانم آنها که برترند ،پاینده تر هستند.در این ماراتون سخت آنها که امکانات و قدرت بیشتری دارند ،پیروزترند.
این چالش عمیق ،بعد از دیدن جمله سطر اول که از طرف یکی از دوستان برای من فرستاده شد،عمیق تر شده است.این زندگی بیشتر به مراسم عزا شبیه تا به یک بزم تلخ.به هر حال سیر مهاجرت به کشورهای غربی و فرار مغزها ومرگ اندیشه پشت میله ها و بازگشت به قرون وسطی ،طرحی است که برای ما رقم خورده و دستی توانا برای تغییر این موقعیت نیست
ما مظاهر دقیق انسان عصرجدید "چاپلین " هستیم.پاسخ به یک محرک،معنی زندگی ما در طول روز است .همه زندگی هم مثل بعد از ظهر یک روز تعطیل است
2 نظر:
دون خوان :چشم ما نگاه می کند،پس بسا که ما بخندیم،یا بگرییم،یا به وجدآییم،یا غمگین باشیم ،یا شاد باشیم...من خود دوست ندارم که غمگین باشم؛بنابراین هرگاه شاهد چیزی باشم که معمولا مرا غمگین می کند،به جای نگاه کردن به آن چشمانم را به دیدن سوق می دهم،اما وقتی با چیز مضحکی روبرو می شوم،نگاه می کنم و می خندم
"حقیقتی دیگر"
کاستاندا
اما جدی،عجب دوست بی فکری داری...چه جمله های بی معنی برایت می فرستد؛بهتر بود به جای اینکه به زندگی بد و بیراه بگویی ؛کمی به او فحش می دادی که نمی فهمد که برای شرکت در یک عزای عمومی به دنیا آمده
سلام سپید جان.اصلا منظور من انتقاد از تو یا تخطئه تو و پیامت نبود.می دانم که باور می کنی.اما چیزی که آزارم می دهد که امروز ،حتا با اشک هم نمی شود چشمها را شست.جملات شورانگیز و پر انرژی بود و قشنگ ولی .........
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی