paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

دوشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۶

سوگ

سلام .می دانی چه قدر منتظر مانده ام ؟آری !!!نمی دانی و ندانستن هرگز برای تو عیب نبوده است
من به اندازه یکبار گردش ستاره هالی به دور این سیاره منتظر بودم و تو نمی دانی.چه افسوسی و چه آهی و چه نگاهی که ملتمسانه و کودکانه در آینه می شکند و در سراشیبی همانی راهی که اول بار تو را دید و بوییدو بوسیدورفت ،آینه را شکست و خویش را شکست و تو را شکست .هیهات که چه سقوط با شکوهی و چه تنهایی با ارزشی و چه پوستین گشادی آکنده از شپشهای خاطرات تلخ و شیرین که زیر آسمان این شهر مرا می خاراند.من در حدود هزاران فرسنگ پای پیاده در میان خار و خاشاک و سنگریزه جولان دادم وسختی کشیدم هر شب به امید اینکه ستاره تو را ببینم به آسمانها چشم دوختم و فریاد زدم !!!آهای با شماها یم ای آنانی که نمی بینید و نمی فهمید ، منم من این بی کاروان کولی که هر چه دیدم و هر چه گفتم با شما ندیدید و نفهمیدید.هر کدامتان گفتید سلام و اونگاه خداحافظ و بدینسان مرا در میان بهت خویش رها کردید .با توام پرنده کوچک خوشبختی که به خیال زیستن در سرزمینی دیگر خود را فروختی به بهایی ناچیز و اکنون ستاره ات هم دیگر از این شهر نمی گذرد .به سان آن قحبه تنها که می زد جامش را به جام هر که بعد از ماست
..........
ای مناره بی خیالی و تردید و ای یادآورجام زهر دوستی ، آرزومندم در زیر آسمان این دنیا آسوده بخوابی