paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

یکشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۷

بخشی از دیالوگ سوته دلان


ظروفچي (بهروز وثوقي) در اتاق با خرت و پرت هايش ور مي رود و با خود حرف مي زند.
مجيد پنزر خنزره، توپ داغونم نمي كنه، چش شيطون كر، توپ توپم، اين مال و منال مفتي، همچي هلو بر تو گلو گير نيومد، حاصل يه عمر جوب گرديه، آقامون ظروفچي بود، خودمون شديم جوب چي، جوب چي، آقا مجيد ظروفچي جوبچي، هه هه هه ميخ زنگ زده، زنجير زنگ زده، تارزان زنگ زده، ساعت زنگ زده، حواستو ضرب كن ، جمع كن، ساعت زنگ زده ديگه زنگ نمي زنه، چون زنگاشو زده، داداش حبيب، ما داداشيم، از يه خمير

هدیه ای از تازه از فرنگ برگشته ما آراز

پند

پادشاهی درویشی را گفت :جمله ای گو که در لحظات غم ، شاد و در لحظات شادی غمگینم سازد .

درویش تاملی کرد و بگفت : این نیز بگذرد .

دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۷

چند تکه از وجودم

کهکشانها کو زمینم ؟
زمین کو خانه ام ؟
خانه کو مادرم ؟
مادر کو کبوترانم ؟
معنای این همه سکوت چیست ؟
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ای زمان ؟
ای کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم .
......

دم بر کله می کوبد وشقیقه اش به دو نیم می شود ، بی آنکه بداند در خواب دیده است ، آتش را عقرب عاشق ...

......

سلام و خداحافظ !! اگر کلامی میان این دو یافتی بر آن اضافه کن .


با یادی از حسین پناهی که خودش و می شناسه و خودش می دونه

یکشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۷

آقای عصبانی

آقای عصبانی این روزها دیگه خیلی عصبانی نمی شه .صبح از خواب بلند می شه می ره یه دوش می گیره و قهوه جوش رو روشن می کنه و یک فنجون قهوه داغ می خوره تا چشماش باز بشه و بعدش دو تا نون تست می ذاره توی تستر و با صدای بلینگش اونا رو بر میداره.یه تخم مرغ عسلی با یه لیوان آب پرتقال می خوره .دنبال شورت و جوراب و شلوارش می گرده .اونها رو می پوشه و دندوناش و می شوره و از خونه خارج می شه.اون مدتی که تنها شده .یعنی کم وبیش همسرش و می بینه .چون روانکاوش کفته یواش یواش !!! آقای عصبانی یه روزی عصبانی بود از اینکه آخه چرا باید اینجوری باشه .پس از طی مسیر طولانی توی ترافیک به محل کارش می رسه و می دونه که باید با تمام تمرکز فقط کار کنه .آقای عصبانی ازکارهم کمی خستست .اون یواش یواش داره از سی هم عبور می کنه . می دونید که منظورم سی سالگیه .اون خیلی خوشحال نیست .هیچ چی اونجوری نشد که می خواست .مثل همه آدما که یه چیز دیگه می خوان ویه چیزدیگه می شه .خوب در هر صورت این قانونشه .نانوشتست .در هر صورت اون بعد از کار می ره ورزش و بعد می یاد دراز می کشه جلوی تی وی و یه شام مک دونالدی می خوره و می خوابه .ماهی هفت هزاردلار حقوق داره با بیمه و غیره می تونه زندگی کنه .آقای عصبانی این روزا تنها ست و گاهی یه ذره گریه می کنه .یه کم جدول حل می کنه و شطرنج بازی می کنه.آخرهفته رو می ره دیسکو و شب رو با یکی صبح می کنه .اون خیلی از این طعم زندگی خوشش اومده ....
چند وقته دیگه دوباره عصبانی می شه ....می دونم

پنجشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۷

سوته دل

بله مش قاسم!عجب رسم غریبیه این عاشقیت .حق با تو بود ."آن وقتی که نمیبینیش توی دلت پنداری یخ میبنده ... وقتی که می بینیش یک هو آتیش توی این دلت بلند میشه، پنداری تنور نانوائی را روشن کردند".این تسلسل بودن و نبودن شده همه معنی زندگی .آره مشتی میگن این عاشقیت خیلی چیزه خسته و داغونیه .بعضی ها می گن بالا و پایین شدن هورموناست .این تفسیر و که تو دوست نداری .یعنی یه جورایی برات بلا موضوعه .شاعرها ترانه ها سرودند و نویسنده ها براش نوشتند و خواننده ها خوندند.ولی عاشق شدن کله خربزه ای سوته دلان یه چیزی دیگه بود.آره طفلی اول عاشق اون زن چلاقه شد .بعد هم عاشق اون روسپی .بعدش هم که داشت زندگی شو می کرد.با عشق می رفت دنبال یه لقمه نون .بعدش هم که اون خونه نقلی رو گرفت .راستی مشتی مردم چرا اینجوری اند.چرا روزهای قشنگ اون کله خربزه ای رو خراب کردند.به سودایی رفت و زندگی آغاز کرد.خوب داشت زندگی می کرد.قوانین کله گردها می گه با یکی باش که آفتاب و مهتاب ندیده .دندونهای سفیدوش و کسی ندیده .خانواده داشته باشه .از همه مهمتر باکره باشه .آخه شب حجله همه می خوان صدای جیغ و شنیدند توپ در کنند .افتخار باباهای سیبیلو این جیغ ست .افتخار مامانهایی که برای باز شدن بخت دختراشون سفره ابوالفضل نذرمی کنند .بیچاره ابوالفضل !!!آره مشتی بعد بگیر و ببندا خاستگار می یاد با سلام وصلوات و بعدشم چایی و آشنایی و مهریه و شیر بها و جهیز و عروسی و گل وشیرینی و بوق وبوق و بوق ....بعدش هم یه سقف بلند با آرزوهای بزرگ .بله مشتی این وهم یه روزی تموم می شه .وقتی وهم تموم می شه حقیقت کار خودش و شروع می کنه .اون موقع است که می گن آره بابا دیگه دوره ما که گذشته .ای بابا پس تکلیف اون همه برو و بیا چی می شه .می دونی مشتی من دلم واسه سوته دلان می سوزه .خیلی هم میسوزه واسه اونایی که می خوان بی تقید و تکلف آزاد باشند .می دونی سوته دلان رو دیدم و دلم گرفت .آره خیلی خیلی. طاقت نیورد و رو سنگهای امام زاده داوود جون داد .فکر می کرد عاشق شیطون شده این و داداشی بهش گفته بود.