مسخ
روز اول عاشق شدم و تو را به خاطر وجود و هستیت ستایش کردم.
روز دوم عاشق شدم و تو را به خاطر آنچه در چشمانت بود ستایش کردم و شبهایی با این سودا با تو به صبح رساندم.
روز سوم عاشق شدم زیرا که اندامت را پسندیدم و برجستگیهای اندامت کابوس شبهای طولانی من تا به سحر بود و بدین گونه چند شبی را با این کابوس به صبح رساندم.
روز آخر عاشق شدم ، زیرا که عاشقی عادت من بود.شب در کنارت خوابیدم و صبح فراموشت کردم.
از آن زمان به بعد عاشقی رسمی است که روسپیان برای من به جا می آورند.درپس کوچه های خلوت من دیگر هیچ بلبل عاشقی آواز نمی خواند.