paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۷

درنگ

کوروش بر کتیبه بیستون نوشت

خدایا ! ملت من رو از شر دروغ رها کن .

پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۷

ونگ ونگ

و مثل صدای ونگ ونگ کودک همسایه که من رو ازخواب بیدار می کنه .گریه ای از سر یک خلقت تصادفی .حاصل تعامل میان ژن های ایکس و ایگرگ ویا شاید حاصل جنگ میان این دو.گریه ای که می گوید :آره بابایی می دونم تو این دنیا عدالتی نیست .گریه ای که به یاد من می یاره که در آستانه سی سالگی ام وکودک همسایه داره من رو داغون می کنه .گریه ای که یادآوره یک زندگی کلاسیک و یک مرگ کلاسیک .مثل مرگ بابا بزرگ .خوب دیگه وقتش بود.اگراو نمرده بود که الان این بچه نمی تونست به دنیا بیاد.خلقتی ناخوانده و جبری جغرافیایی .که چرا ؟کجا؟....راستی خیلی پدرومادر را به خاطره همین طوله هاست که رضایت دادند که خونه هاشون رو جدا نکنند و فقط اتاقاشون رو جدا کنند .آخه اگه جدا شند که کسی دخترشون رو نمی گیره .بله !یه زندگی گوسفندی مثل اینکه سرروشون تو آخوراین بازار فرو کردند .با صدای انکرالاصواتشون دارند دلالی می کنند .برای این زندگی سگی .برای این خلقت بی معنی .برای این بی خودی محض .دلم می خواست برای این زاده شدن تصادفی به کودک همسایه تسلیت بگم.به بابا بزرگ برای مرگ "ش" که زیادی کلاسیک بود تبریک .ومثل صدای ونگ چوچوی مرد همسایه که حالا دیگه صبحها زودتر می ره سرکار و شبا دیرتر می یاد .من این وسط دیوار به دیوار اینا باید یی خواب شم .از بی خوابی سیگار بکشم و بعد هم این چرندیات رو بنویسم ....
آره !!اینا مشتی چرندیاته ....