paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹

پاییز و بدرقه

پاییز سال 1389
برادرم به پاریس رفت .خواهرم کماکان قول فصلهای بعد را می دهد که بر می گردد و اندکی نیز با ما خواهد بود .مادرم بسیار تنهاست و گهگاهی بدون اراده گریه می کند .من ازدواج کردم .همه اینها در یک هفته اتفاق افتاد .روزها و شبهای شلوغ و پر همهمه .اکنون روزهایی بارانی مثل امروز و شبهایی خلوت و دلگیر .دو سال پیش قراربود من به پاریس بروم .مدارکم کامل نبود .حالا اینجام .و خیلی دلتنگ و گهگاهی یاد روزهای پر هیاهو گذشته می افتم .من و مادر و مهدی و الهام که همه اشان عزیزترینهای زندگی بی هیاهوی من هستند

پاییز 89