سهشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۹
جمعه، آذر ۲۶، ۱۳۸۹
شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۹
آقای پر هوده ...
داستان مردی می خواست جور دیگرباشد اما شجاعتش را نداشت .داستان من است و تو .با آن کله بزرگ و هوش و ذکاوت و تیز بینی و پرمایگی که پر از فلسفه پوچ گرایی .کسی که دیگر خیلی دور است ولی برای من همیشه نزدیک است .من خاطره ی تو را در عکسهای قدیمی و دوستان مشترک وقاب عکس آویخته بر دیوار و فیس بوک و نوت بوک نگه می دارم .هر از چندی به وبلاگ کم کارت سر می زنم .تو را دوست دارم چون همیشه می خواهی من همان شوم که هیج وقت نمی شوم .تو بر من نگاه می کنی و من بر گذر زمان و ازوقتی عزیز رفت هرگز نیامدی و حتا سراغی از کسی نگرفتی .تو دیگر بسیار تنها نیستی و کمی تنهایی .من هم کمی تنهام و همه تا روز برای همیشه تنها شدن کمی تنهاند.تو نیستی و یادت هست و خاطره ات و دوستانت آنقدر دوستت دارند که گهگاهی ازتو یاد می کنند.تو حالا درست آن طرفی در جایی دیگر از این هستی .تو نیستی .و خاطره پرحرفیهیت هنوز هست .سلام آقای چاق و خداحافظ نهیلیست کبیر.اگرکلامی میان این دو یافتی بر آن اضافه کن