سهشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۷
مردی برای تمام فصول
تيتر اول، مقالهاي است از علي باستاني. متن شامل مقاديري آه و ناله بابت هدر رفتن بيتالمال است و تاسف بابت پولي كه از جيب «من و تو» رفت. اين متن در كنار تصويري كه دوستان زحمت كشيده و با دقت و ذوق طراحي كردهاند(كولاژ صورت قطبي روي يك دسته اسكناس)، در راستاي القاي اين پيغام است كه بله، افشين قطبي هم يكي از همانهاست كه آمده جيبش را پر كند. در مطلب اشاراتي به دلالي او در زمينهسازي براي حضور «دوكارمو» و «ماركو» دو برزيلي مورد لعن قرار گرفته فوتبال شده و اينكه بانو يوروم هم امسال 300هزار دلار از پرسپوليس دريافت كرده است.
بدون شك، كمتر مربياي در تاريخ فوتبال ايران به اندازه افشين قطبي مورد آماج اتهامات قرار گرفته است. رسانههاي ايران، در اين يكسال و چند ماه، او را به انواع و اقسام اتهامات اخلاقي و مالي متهم كردهاند. ابتدا نشريه وزين و شريف و ارزشي كيهان بود كه وي را منتسب به خانواده سلطنتي كرد، اين در حالي بود كه اتفاقا در همان روزها، رياست محترم جمهوري بر لزوم جذب ايرانيان نخبه خارج از وطن، سخناني بر زبان جاري ساخته بود. بعد از آن نوبت روزنامه كيهان ورزشي(و البته فرهنگي) بود كه پرده از سفر او به برجالعرب برداشت. در اين خبر فاش شده بود كه سرمربي پرسپوليس با «گرل فرند» مربوطه باورها و اعتقادات ما را به سخره گرفته و طبعا خواهد گرفت.
بعد از اين، روزنامه گل، كه دوست نزديك حميدخان استيلي در آن مهرهاي موثر است، هرازچندگاه، چيزهايي تازه از دست و پا چلفتيگريهاي نورمن ويزدوم- كمدين انگليسي لقبي كه قطبي به آن مفتخر شده بود- منتشر ميكرد و در عين حال هر روز ميتوانستيد به نكاتي جديد در زمينه ضعف فني اين مربي برسيد. اين رويه بهخصوص بعد از آغاز درگيري ميان قطبي و شيث رضايي شدت گرفت و مابقي خاكريزها را نيز فتح كرد. بله، قطبي مربي توانايي نبود، گرچه او در نهايت قهرماني را با پرسپوليس جشن گرفت و با هزاران نفر شور و هيجان را به ورزشگاههاي كم هيجان فوتبال ايران بازگرداند. يادتان هست، هوشنگ گلمكاني سردبير ماهنامه فيلم، در مقالهاي نوشت:«با قطبي پرسپوليسي شدم.»
اين نگاه به تواناييهاي سرمربي پرسپوليس با حضورش در ايران متولد شد و گهگاه ابعادي بزرگتر از خودش پيدا كرد، بهخصوص فصل پيش بعد از شكست مقابل سپاهان (يا استقلالاهواز) و اين فصل در لحظهاي كه بازي پرسپوليس مقابل فولاد به پايان رسيد. دوستان در اين يك و نيم سال نوشته و نوشتهاند؛ بدون خستگي. بيآنكه كسي از آنها بپرسد، اين همه نفرت و منفيبافي از كجا ميآيد؟
قطبی مربی خوبی نیست
اين جمله، جانمايه غالب حملاتي است كه هنوز هم به پايان نرسيده است. يكسال پيش، بعد از هفته چهارم يا پنجم ليگ، حميد استيلي و عليرضا مرزبان در كافيشاپ ماركار آقاجانيان، سوزن را روي صفحه گذاشتند. دو دستيار سرمربي پرسپوليس از تمريناتي ميگفتند كه عرق هيچ كس را در نميآورد و از شيوه مربيگري او كه در حد محلات هم نيست. در اين روزها، پرسپوليس هنوز صدرنشين بلامنازع ليگ بود و حبيب كاشاني آنقدر به رابطه حسنه ميان سرمربي و دستياران خوشبين بود كه بعد از اظهارنظر عادل فردوسيپور در بازي پرسپوليس- پگاه، درباره شكل رابطه بين استيلي و قطبي، دست به شكايت شد. عادل در صحنهاي كه قطبي و استيلي دوشادوش ايستاده و بازي را آناليز ميكردند، گفت:«بايد ديد كه اين رابطه تا پايان فصل دوام ميآورد؟» اين يك سوال منطقي بود، اما كاشاني در نامهاي به رئيس سازمان صدا و سيما بابت اين جمله گلايه شديد خود را ابراز كرد، درحاليكه حقيقت همان اظهارنظر هوشمندانه فردوسيپور بود. استيلي، در هر محفلي از ناتواني سرمربي ميگفت و از تاثير خودش و مرزبان در آمادگي اين فصل پرسپوليس. يك بار عكاس دنياي فوتبال از قول او گفت:«همه كارها را ما كرديم و نانش را اين خورد.» «اين»، همان افشين قطبي بود كه بعد از هرشكست يا تساوي، بايد به اين نتيجه ميرسيديم كه او به درد مربيگري زنان در آمريكا ميخورد. بله، او مربي خوبي نبود، گرچه كريم باقري بهترين بازيهاي عمرش را در زمان هدايت قطبي انجام داد. گرچه فرزاد آشوبي، در دفتر دنياي فوتبال از عشقاش به شيوه كار سرمربي پرسپوليس گفت، گرچه.... بگذريم. اينها، هيچ بودند. همانطور كه دراماتيكترين قهرماني پرسپوليس در ليگ، هرگز بهحساب نيامد. روزنامهنگاراني كه بعد از گل سپهر حيدري گريه كردند - بلوتوث اين صحنه را چند روز پيش ديديم- با خالي شدن غده اشك، نشستند و گفتند:«استيلي اين تيم را قهرمان كرد!»
راستي مربي خوب كيست؟ لابد امير قلعهنويي. نظريهپرداز شرقي سيستم 2-5-3. اما ما پاك يادمان رفته در مالزي، جام ملتهاي آسيا، چه بر سر يكي از بهترين و پرستارهترين تيمهاي تاريخ آمد. خوب است نگاهي به جدول ليگ بيندازيم و ببينيم تفاوت بين ژنرال پيروز و امپراتور شكست خورده، در ليگ امسال چقدر است؟ كاش برويد و دو خط مطلب بياوريد كه در آن به صراحت نوشته باشند امير قلعهنويي مربي نيست. راستي پارسال كه فيروز كريمي با استقلال سيزدهم شد، كي نوشت كه او مربي نيست؟ يادمان هست اول همه تحليلها، يادآوري افتخارات گذشته فيروزخان بود. مثال در اين زمينه زياد است. علي دايي. قهرمان دو فصل پيش ليگ، پارسال با سايپاي تقويت شده، روي كدام پله نشست؟ كاش برويد و مقالهاي در تحليل نوع
مربيگري علي دايي بياوريد. ما بههمين يكي قانعيم.
منبع :دنیای فوتبال
آنانکه به امپراطور می تازند مرا به یاد محاکمه سر توماس مور می اندازند که برای دستیابی به حکومت ولزدروغ گفتند و شرافتشان را فروختند
دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۷
پارادوکس
چه قدر سخت وقتی به ثانیه ها نگاه می کنی و می بینی نمی گذرند .
چه قدر سخت وقتی به ثانیه ها نگاه می کنی و می بینی سالها گذشته .
چه قدرسخت که حس می کنی می تونست بهتر باشه و نیست .
چه قدرسخت که حس می کنی می تونست بدتر باشه و نیست .
همه اینها به شدت سخت و در عین حال ساده .
این پارادکس عجیب ، نامش زندگیه !!!!
چه قدر سخت وقتی به ثانیه ها نگاه می کنی و می بینی سالها گذشته .
چه قدرسخت که حس می کنی می تونست بهتر باشه و نیست .
چه قدرسخت که حس می کنی می تونست بدتر باشه و نیست .
همه اینها به شدت سخت و در عین حال ساده .
این پارادکس عجیب ، نامش زندگیه !!!!
سهشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۷
حکمت زندگی
چند روز پیش مطلبی توشتم با عنوان بهت و دوستان نظرتشون رو برای من نوشتند .یکی ازاین نظرات مربوط به دوست خوبم چیستا "ست
"خیلی غم انگیز بود.... شنیدن و دیدن و لمس کردن این نوع رنجهایِ تلخ ِ انسانی است که زندگی را به سیاهچالهای بدل میکند که گاه گریزی از نکبتاش نیست"
چیستا خانم می خوام داستان کوتاهی رو بگم ....
روزی مردی در روستایی دور افتاده مادیانی داشت که تمام دارایی او بود و ازاین راه روزگار سپری می کرد.روزی این مادیان فرار کرد و همه مردم ده به اوگفتند ما دلمون برای تو می سوزه چون بیچاره شدی !!!
گفت :نمی دونم!!! فردا مادیان با بیست اسب برگشت .همه گفتند تو چه قدر خوشبختی !گفت : نمی دونم....
روزی تنها پسرش هنگام سواری با یکی از مادیانها افتاد و فلج شد و همه گفتند تو چه قدربدبختی !!!گفت نمی دونم .....
زمان جنگ شد و همه پسرهای ده رفتند جنگ و پسر پیرمرد پیشش بود.......
"خیلی غم انگیز بود.... شنیدن و دیدن و لمس کردن این نوع رنجهایِ تلخ ِ انسانی است که زندگی را به سیاهچالهای بدل میکند که گاه گریزی از نکبتاش نیست"
چیستا خانم می خوام داستان کوتاهی رو بگم ....
روزی مردی در روستایی دور افتاده مادیانی داشت که تمام دارایی او بود و ازاین راه روزگار سپری می کرد.روزی این مادیان فرار کرد و همه مردم ده به اوگفتند ما دلمون برای تو می سوزه چون بیچاره شدی !!!
گفت :نمی دونم!!! فردا مادیان با بیست اسب برگشت .همه گفتند تو چه قدر خوشبختی !گفت : نمی دونم....
روزی تنها پسرش هنگام سواری با یکی از مادیانها افتاد و فلج شد و همه گفتند تو چه قدربدبختی !!!گفت نمی دونم .....
زمان جنگ شد و همه پسرهای ده رفتند جنگ و پسر پیرمرد پیشش بود.......
دوشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۷
بهت
از در که اومد تو ، سیگار دستم بود .گفت یه سیگار داری ؟گفتم صبح بارونیه پاییز ه ، بیا یه چای بخور و بعد سیگار بهت می دم .گفت باشه !!!گفتم قیافت مثل آدمایی که ازمراسم ترحیم یه عزیزی برگشتند .یا اینکه دوست دخترشون بهشون خیانت کرده و با لبخند گفتم من تجربه دارم ، می تونم کمکت کنم .با یه لبخند تلخ آمیخته به بغض به من گفت : نه دوست دخترم سرطان خون داره .همین روزها و هفته ها و ماههای نزدیک می میره .لبخند زد .شوکه شدم و گفتم واقعا متاسفم !!!!گفت افسوس بی فایده است .کلمات رو بیهوده خرج نکنیم ...
متاسفم دوست پانزده ساله ام ...به قول خودت زندگی جستاری است میان دو هیچ .آنگاه که لکنت کلام نخستین آغاز شد .
متاسفم دوست پانزده ساله ام ...به قول خودت زندگی جستاری است میان دو هیچ .آنگاه که لکنت کلام نخستین آغاز شد .