paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۵

ایست

نشریه تایم هر ماه نام خبر ساز ترین مردان و زنان دنیای سیاست و اقتصاد و فرهنگ و...رو با اعلام آراء بدست اومده اعلام می کنه.این بار محمود احمدی نژاد رییس جمهور ایران با کسب 31 درصد آراء از جورج دبلیو بوش پیشی گرفت.
بله !خبر سازترین رییس جمهور.شما چی فکر می کنید؟

دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۵

My Favorite


Looking in

You look at me and see the gril
Who lives inside the golden world
But don't believe
That's all ther eis to see
You'll never know the real me

She smiles through a thousand tears
And harbors adolescent fears
She dreams of all
That she can never be
She wades in insecurity
And hides herself inside of me

Don't say she takes it all for granted
I'm well aware of all I ahve
Don't think that I am disenchanted
Please understand

It seems as though I've always been
Somebody outside looking in
Well here I am for all of them to bleed
But they can't take my heart from me
And they can't bring me to my knees
They'll never know the real me

Song By:mariah Carey

چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۵

پیله و پروانه

فصل سرد آغاز شده است و او همچنان بر بندرگاه بی ایمانی خویش لنگرانداخته است.او داستان کرم ابریشمها را خوب می داند.او به گوشه تنهایی خویش خزیده است و قدری تامل می کند بر این زندگانی روزمره سگی و گرگی و خوکی و گوسفندی خودش و این جماعت هزار و یک رنگ و بی ریشه که خود را رها کرده اند در بازیهای گوناگون و نامی نها ده اند بر این بیهودگی به نام عشق ،زندگی ،کامیابی ،پول و ثروت و فخر و زیبایی . آری دراین شهر فرنگ ایشان به سان کودکانی هستند که به سوگ از دست رفته ها می نشینند و به بادی ملایم نعره مستی کودکانه سر می دهند.شادیها و غمهای همه حقیربه نام زندگی برخواسته اند.او روزگاری را به یاد آورد که قرار بود مادر بزرگ از لندن بازگردد و یک ترن برقی به عنوان سوغات برایش بیاورد.غایت ارزوی او آن روزها یک ترن برقی بود و حال یک ماشین ب.ام.و وزیباترین زن دنیا.نهیبی می زند و سرزنش می کند ،خاطراتی که در پس پشت نهاده است از روزگارانی که استاد می گفت ،وقت امتحان به سر آمده.ما ماندیم این همه سووال بدون پاسخ.آری !چه تلخی از این زهر سووال بی پاسخ مانده تلخ تر است.آری !قصه از این قرار است که او به انزوا رفته وخود را در خلوت خویش رها کرده تا قدری بیاساید وباشد.بیاندیشد.شاید هیچوقت پس از گمشدنش در آن هوای مه آلود و مسموم و تاریک ،هیچوقت تا به این اندازه نمی خواسته است که خلوت کند و بیاندیشد.حالا او در پیله خویش فرو رفته و می خواهد راز تولد پروانه ها را با تمام وجود کشف کند.می خواهد از این زندگی کرمی در میان خاکهای بد طعم و مرطوب بگریزد.می خواهد بداند آن طرف اقیانوس ها چه خبراست.او می خواهد طعم شیرین ایمان را در پناه پیله کرم ابریشم کشف کند.او می خواهد بداند که ناقوس ها برای چه نواخته می شوند.دنگ ،دنگ،دنگ..........وهیچ وقت نمی خواهد دراین برهوت در جستجوی سراب آرزوها نفله شود.او اکنون زیر درختی درازکشیده است که چند هزار سال پیش شاهزاده ای به نام بوداآرمیده بود.او نمی خواهد بودا باشد و نه حتا سیذارتا،می خواهد خودش باشد.آری !او تصمیم گرفته است در پایان فصل سرد لنگر از آب بیرون کشد
ثبت شد......پاکو