paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۸

آوایی در سکوت

چیزی به مثابه آواز سکوت می خواندمرا،

من صدای تو را می شنوم و ناگهان

فرو می افتم و در رویایی گم می شوم .به مانند پژواکی ، آنگاه که روحمان به ملاقات یکدیگر در می آیند .وقتی که تو آن واژه ها را بر زبان می آوری و قلب من از تپش باز می ایستد .آری !بازایستادن آغاز می کند .ناگهان خویش را به تمامی در می افکنم . به راستی این چیست که به سوی من می آید .زمانی که من باز می ایستم و توان حرکت ندارم .زمانی که نفسهای من به شماره می افتند .وقتی که تو می گویی عاشقم هستی و بدین گونه جهان در حرکت است و درون من ومن در پناه امن عشق تو غنوده ام .تو متعلق به من هستی .آنگاه که تو با من هستی و من چشمانم را فرو می بندم ، احساس می کنم که در حال پرواز هستم همچو چلچله ای که تازه از لانه جدا شده و برای لحظه ای میان بهشت و دوزخ زمان از حرکت باز می ایستد ، وقتی تو آن کلمات را نجوا می کنی وقتی که تو می گویی عشق من هستی .عشق من هستی .در این لحظه جز حضور تو همه چیز از زندگی تهی می شود و این خوشبختی بی پایان در افق خروشان روبری مان تا همیشه می ماند و هر بار می گویی عشق من هستی این سمفونی عظیم تکرار می شود و این حس بی بدیل ابدی ..عشق من ....وقتی که به من می گویی که تو عشق من هستی می دانی که من چه اندازه دوستت دارم؟

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۸

قورباغه ها

این همه سکوت از برای چه بود ؟این همه رنجش و زایش درد .این همه آبستنی شدن از درد ها و زخمهای کهنه .به دوش کشیدن گونی آلام خیانت یک ابله خوش خط وخال .معصومیت دروغین یک بازیگر آماتور که ، کوبه در را تکان می دهد مایوسانه تا که بگوید ببخشید سه سه بار نه بار گه خوردم .بگو خوردی که خوردی !!حالا چرا پاشنه در رو از جا برکن می کنی ؟ابله ، اینگونه می پنداری که همگان از کیش تو هستند و متوسط ضریب هوشی توده زیر خط فقر است .به قول بر و بچه های اون پایین مایینا خودتی !حالا بگذریم که ییهو این زخم عمیق خودشو نشون داد و اینا .ولی وقتی ازکنارت رد می شم می خوام عق بزنم .عاشقان عقربانند و آتش ترسان و تو گربه ای هست لوس و عروس هزار داماد که می شکنی و می شکنی و نمی دانی تصور این همه دور از انسانیتت در وسططت چه قدر ساده شده است .مثل نوشتن یک آی با کلاه برای تو بی کلاه .چه قدر خوب دروغ می گویی .مثل یک فاشیست که دروغ را آنقدر محکم می گوید که طرف در راست خودش شک کند .اونقدر از دستت تو عصبانی نیستم که این مشتی خزعبلات رو سر هم کنم و بعدن تو ذهنم عذر بخوام از اندکی آدم که این متن رو خوندن ولو اگه یک کلمشو .ولی ، اما ، شاید !!!!دلگیرم از اینکه تو کاری رو با انسانها می کنی که من در جنوب این خاک هنگام غروب در آبگیرها با قورباغه ها می کردم .یک لگد محکم و متلاشی شدن آنها .ما شوخی شوخی می خندیدیم و آنها جدی جدی متلاشی می شدند .من به حس خودم همچو هرانسانی که حسی است تا عقلی باور دارم .عبور از انسانها ساده است ولی این راه بی برگشت اتوبان یک طرفست .برگردی ترکیدی و وای به اون روزی که تو بترکیدی .چه قدر دروغ و تظاهر و تردید و نمایش های مزخرف زندگی سگیت وسط آسفالت می ریزه .فکر می کنم دو سالی می شه که پلاس نباشی تو این کافه و اون خیابون .چون دیگه زیادی تنها شدی .اینا رو ننوشتم که بخونی که اصلا نمی دونی که خودتی و یه جایی مثل اینجا من می نویسم ولی نوشتم چون دلم برای قورباغه ها تنگ شده بود .می خواستم بگم متاسفم ولی اونا دیگه نیستند .می خواستم بگم خیانت کردن یک کاره و اعتراف دروغ و بهانه اورردن هم یه کار دیگه است .این دنیا می چرخه و می چرخه .این شهر فرنگ سرشار از خواستنیها و نیرنگها و دلفریبیهاست و انسانهایی با حلقه گمشده داروین تفاوت دارند که کمی هم غم دیگران رو می خورند و نه کاه و ینجه معطر....بگذریم