paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۸

رنسانس بر لبه تیغ

صدایی آرام و دلنشین و چهره ای مهربان ، همراه با لبخندی که نشانی است از رسیدن به رویایی به نام پا گذاشتن به سرزمین مادری است .اززبان خودش شنیدم :کودک شش ساله ای که یک سال را به همراه پدرش برروی زمین در کلاس روم "ی" که پدرش تدریس می کرد ، می خوابید توانست پرسپولیس را قهرمان ایران کند .این چهره که نمی دانست سرزمین مادری اش این روزها چه حال و هوایی دارد ازپله های فرودگاه امام ،پس از سی سال پایین آمد .چهره آرامش ،وقتی که مادرش رامی دید وسپس بوسه بر مادرش و اشکهایش و احترام به سرزمین مادری اش اوراازدیگران مستثنی کرد .

گویی او برای ماموریتی ویژه آمده است .پیشرو برای رنسانس در فوتبال ایران .فضای بیمار و بحرانی آن روزها هنوز این جسم نیمه جان(فوتبال) را به زمین نزده بود .او آمد و ادبیاتی نوین را بر جریان ورزش این مرزوبوم جاری ساخت .او آرام سخن می گفت و متین و بالبخندی دلنشین .با احترام به همه و اعتماد به نفس سرشار .انسانی ازهوش و احساس سرشار.او مربیگری اش هوشمندانه و مدیریتش احساسی بود .قهرمانی پرسپولیس و مهارستاره ها و ستاره ستیزی و به حاشیه راندن ستاره نماها و کنارزدن سوداگران قدرت و محبوب شدن او همه را واداربه ستایش کرد .

او لقب "امپراطور را گرفت "و پرسپولیس را قهرمان کرد و این مسیر سخت راپیمود تا افشین قطبی شود .محبوب ملتی که گویی هرگز چنین شخصیتی را در فوتبال ما تصور نمی کردند .افشین قطبی سرانجام ، سودای رهبری تیم ملی فوتبال ایران را در سرپروراند .مردی شناخته شده و محبوب و صاحب یک سابقه درخشان وحالا نتایج خوب در پرسپولیس ،خودش را برای حضوردرتیم ملی آماده می دید .اما او بالاخره با تمام هوشش بازی خورد و جای خود را به علی دایی داد .سرانجام او ایران ترک کرد ورفت .

امروز او برای بارسوم به ایران بازگشت و مردم برای استقبال ازاو هجومی بی سابقه به فرودگاه بردند .درودی دوباره بر امپراطور و این باربرلبه تیغ ......

آقای مایلی کهن که مورد لطف سازمان ورزش و فدراسیون(تاج) واقع شده بود به یکباره این قبا رابردوش خویش برآزنده ندانست وآنقدر عصبانی شد تا اینکه آقای کفاشیان راوادارکرد تا کاری که پانزده ماه پیش باید انجام می داد را انجام دهد .او بازگشت با قلب شیر و لبخندش و اعتماد به نفسش و دانشش و گاهی تصمیمات عجیبش .آیا این رنسانس و اصلاحات با افشین ادامه دارد تا بیانیه نویسان کمی بیاموزند و هجو گویان بیندیشند؟بازگشت امپراطور آیا برای او آرامش می آورد و یا اصول گرایان برای حمله به او دست به قلم می شوند و زندگی خصوصی اش را شخم می زنند .جیره خواران سکو نشین چه طور؟آیا افشین هم باید بشنود "حیا کن ، رها کن " .ما به تماشا نشسته ایم .برای تو آرزوی موفقیت دارم "جنتلمن"

سخناني از دالايلاما



به خاطر داشته باش که عشقهای سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردنها و ریسکهای بزرگ محتاجند.

وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده
.

این سه میم را از همواره دنبال کن
محبت و احترام به خود را

محبت به همگان را

و مسئولیت پذیری در برابر کارهایی که کرده ای

به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه می جویی گاه یک
شانس بزرگ است
.

اگر می خواهی قواعد بازی را عوض کنی اول قواعد را بیاموز
.

به خاطر یک مشاجرۀ کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده

وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده ای، گامهایی را پیاپی
برای رفت آن خطا بردار
...

بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران

چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزشهای خود را
به سادگی در برابر آنها واننه
.
به خاطر داشته باش گاه سکوت بهترین پاسخ است
.

شرافتمندانه بزی؛ که هر گاه بیشتر عمر کردی، با یادآوری
زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی
...

زیرساخت زندگی شما، وجود جوی از محبت و عشق در محیط خانه و
خانواده است
.

در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می کنی و از او گلایه
داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایه های قدیم نگیر
.

دانش خود را با دیگران در میان گذار..... این تنها راه جاودانگی است


با دنیا و زندگی زمینی بر سر مهر باش

سالی یک بار جایی برو که تا کنون هرگز نرفته ای

بدان که بهترین ارتباط آن است که عشق شما به هم، از نیاز
شما به هم سبقت گیرد
.

وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه را از
دست داده ای که چنین را به دست آورده ای
.

در عشق و آشپزی جسورانه دل را به دریا بزن

پنجشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۸

نان ، سونامی ،اسطوره

اتفاقی که روز هشتم فروردین در ورزشگاه آزادی افتاد و بحث های مفصلی که پیرامون شکسته شدن غرورملی (!!) و حضور آقای رییس جمهور و ازدست دادن شانس صعود به جام جهانی و غیره ،پیرامون این موضوع مطرح شد ، منتج به برکناری علی دایی از سرمربی گری تیم ملی ایران شد .علی دایی که به عقیده بنده در ورزش ایران یک پدیده خاص به شمار می رود ، سپر بلا شد و همان گونه که یک شبه آمد یک شبه هم رفت .به عقیده من این موضوع از جهات مختلف قابل بررسی است .آسیب شناسی سقوط یک قهرمان
این موضوع در سطح کلان و خرد در حال بررسی است .اما اینکه من چرا این موضوع را انتخاب کردم را عرض می کنم .

علی دایی و امپراطوری اش نه مرثیه می خواهند و نه مرثیه خوان .علی دایی با ادبیات خاص خودش که پس از بازگشت از دوران پر افتخارش ازاروپا و دستاوردهایش که شامل پول و شهرت و .....بود کار خود را در تیم ملی آغاز کرد .اینکه چه کرد ، تا به این روز گرفتار شود بحث من نیست .بحث من این است که آیا علی دایی نخبه است و ما نخبه کُشی کردیم ؟آیا علی دایی اسطوره است و ما اسطوره شکنی کردیم ؟.آیا علی دایی آنقدر کم هوش است که سپر بلا شود ؟آیا علی دایی آنقدر مهم است که ده روز تمام ، روزنامه ها و تمامی رسانه و من و دوستانم به آن بپردازیم ؟آیا ما مردمان قدر نشناسی هستیم که با دست خود ، قهرمانانمان را به مسلخ می بریم ؟علی دایی سپید است یا سیاه ؟آیا آسیب شناسی برکناری علی دایی و نتایجش در فوتبال ، ما را به مدیران رده بالای ورزش می رساند ؟ما چگونه ما شدیم ؟من پاسخی ندارم .پرداختن به این موضوع نه در توان من است و نه در حوصله من !اما من به چیزدیگری فکر می کنم .به بحران اقتصادی در دنیا که گریبان همه را می گیرد که بی شک امپراطوری علی دایی و امثال ایشان از این مقوله بری است .به روزهای سختی که فراراه ماست . اینکه چه شد و چه بر سر فوتبالمان می آید موضوع من نیست .
موضوع من انتخاب رییس جمهور آینده ایران است تا در یک فضای پاک بتوانم به فرد مورد نظرم رای بدهم .تلاش کنیم برای اینکه این سونامی اقتصادی ما را ویران نکند .این بهمن با تمام قوا می آید .
آری !دوستان عزیزم که قلم زدید برای فوتبال و علی دایی ها و اسطوره ها !!!!!!!
هستیم تا صبح دولتمان بدمد .علی دایی و فوتبال ملی و نمایش های عادل فردوسی پور دربرنامه 90 موضوع من نیست .
موضوع من نان است نان!!!!!

چهارشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۸

دلتنگی

شبی بود غمگنانه و ساحلی نمناک

بغضی در گلو فرو خورده و اندوهی عمیق

تو و من و افقی تاریک و مه آلود

آن شب خورجین ما پر بود از دلتنگی و دلخوری

آن روز من کوله بارم را بستم و برای همیشه رفتم

دیگر باران فردا را هم طاقت نکردم

دیگر نه شنیدم و نه دیدم

دیگر مُردم ، تا جایی دیگر زنده شوم

شاید ساحلی دیگر و دلتنگی دیگر

ترانه ای دیگر و خداحافظی دیگر

آن شب من بودم و تو .....

سه‌شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۸

نادانی

سال 1387 به پایان رسید . احساس می کردم این سال قصد به پایان رسیدن ندارد .انگار وسط رینگ مشت زنی ایستادم .به صورت عجیبی موضوع و مسایل مختلفی به سمت من هجوم می آوردند و من که بدترین سال کاری تمام این ده سال گذشته رو تجربه کردم .
منتظر یک معجزه بودم .شاید این معجزه همان پایان سال بود .چه روزهایی که من احساس کردم که سنگ زیر آسیابم .اززندگی ، ازاین مفهوم گنگ و پیچیده واین واژه که هزاران تعبیر ازآن می شود .زندگی ما را خواهد ساخت .تجربه های گرانبها خواهیم آموخت .
اما جایگاه این تجربه ها کجاست !؟روزهای عمر می روند و ما تنها همین لحظه ها را به عنوان حقیقت زندگی در دستان خود داریم . انسانها ازکنار ما عبور می کنند و همه عابرانی هستند که براساس نیازی خاص لحظاتی را درکنار ما سپری می کنند . زندگی تنها یک واژه نیست و حتا یک مفهوم انتزاعی نیست بلکه یک قطار سریع السیر به مقصدی است نامعلوم که ما بر آن نام سرنوشت می گذاریم .ایستگاه آخر ایستگاه مرگ است .پیچیده و مبهم و نگران کننده و دلهره آور .حس غریزی زنده ماندن و میل به زندگی در تمامی لحظات حیات ما را می ترساند و وقتی برگه های تقویم هر روز حکم به پایان یک بیست و چهار ساعت می دهند و وقتی زمین یک دور کامل به دور خود می چرخد و به خورشید پشت می کند ، ما به ایستگاه آخر نزدیک می شویم . وقتی به گذشته نگاه می کنیم و لحظه های تلخ و شیرین را مرور می کنیم ، حس این را داریم که تمام زندگی همانند یک بعد از ظهر روز تعطیل گذشته است .تمام غمها و شادیها همه حقیر به نظر می رسند .یله به نام زندگی ، این ترن سریع سیر و این همه مسافر که هر کدام به عناوین مختلف کنار ما هستند و هر کدام برای خود مقصدی دارند .

برای من زندگی باور بودن در لحظه است .این ماحصل همان سنگ زیرین آسیاب شدن است .