paco alone

سفر می کنم همچون چلچه ای تنها در زیر باران

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۴

Life

Be nice to people on your way up,

You will meet them a year way down.

آفرینش

خداوند انسان را در دو روز آفرید.
روز اول وقتی که انسان در اوج اقتدار و ملکت و خوشبختی است و تنها دشمنش نه شیطان بلکه غرور و نخوت است.
روز دوم وقتی انسان در نشیب و هراس و تنهایی است که تنها دوستش صبر و تنها دشمنش یاس و نومیدی است.

جمعه، آبان ۲۷، ۱۳۸۴

ناقوس جدایی

در آغازسحرگاه یک روز پاییزی در ساعت 5 من به خوابی عمیق فرو رفتم .ناقوس جدایی به صدا درآمدو بیرق های دوستی به پایین کشیده شد.همه یکدیگر را فراموش کردند و تمام گذشته تبدیل شد به تجربه و خاطرات ناشی از دورانی از تلاش و مجاهدت برای ساختن آینده ای روشن .آخرین گلوگاه این پیچ سخت همان لحظاتی بود که پینوکیو در مسیرش به سمت مدرسه مشغول تماشای سیرک شد.و تمام آن تراژدی غمبار در همان لحظه رقم خورد.آری آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود.در فراسوی افق بار دیگر من به هشیاری باز گشتم .پیچ پیچیده شده بود و 3 تا تلفن داشتم که باید برای هر کدامشان یک پروپوزال آماده می کردم.و برای لقمه نان و تامیین اقتصاد خانواده و انجام شرافتمندانه ترین کار دنیا یعنی امرار معاش اوقاتی رو با افراد جور واجور سپری می کردم.من در حالی که خیلی خسته ام در عین حال به دوست عزیز و منطقی ام که ریاضی محض می خونخ و ذهن قوی داره باید حالی کنم که بابا جون زندگی در پس ریاضی و دانشگاه تهران و ادمهای مخ و استادهای تاپ و کتاب حلاج و کشیدن نقاشی کودکان و سه تار زدن و .........هم هست و حالا هی بگو...و متهم شو به روشنفکری آبکی و افسردگی چندقطبی و بلاتکلیفی موضعی و قص الهذا............از همه اینا بگذریم در ورای افق خبری نیست.نکته مهم اینکه همه قصه سحر کابوس بوده و دوستم تعریف خودش و از زندگی داره و من هم بگذریم. .....................................................................................................................................................

سه‌شنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۴

فرشته

سلام فرشته كوچولو......2 يا 3 روز ازت خبري ندارم .خودت مي دوني روزهاي قشنگي .سلام تو رو به همه مي رسونم .به همه آشناياني كه مي توانند صبور باشند و از راه دور دوست داشته باشند.افسوس كه من داراي چنين شوقي نيستم.شب خوش روزهاي باراني ات نمناك باشه...............منم و هزار حرف نگفته و هزار راه نرفته و مرگ كه در يك قدمي شونه چپ من.

یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۴

Have a cigar

تظاهرات در حومه پاریس و قسمتی از مرکز شهر کماکان ادامه دارد و درلیبریا انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و زن آهنین به جای فوتبالیست پر افتخار آفریقایی پیروز شد.پرونده هسته ای ایران احتمالن به شورای امنیت فرستاده خواهد شد.اوضاع اقتصادی مملکت ترکمون و این تمام اخبار صفحه اول بی بی سی . من ازمادرم می پرسم مامان چندم مرداد؟و مامان می گه چه طور مگه می گم آخه بابابزرگ 5 مرداد مرد.می گه الان پاییزو آبان ماه.من میگم راستی این روزا چرا این طوری؟کبوتران من کجایند و یاکریم حیات پدربزرگ که هر روز من را از خواب بیدار می کردند.چرا سالها انقدر زود می گذرند.اشکی در چمشش حلقه می زند و پاسخی نمی دهد.آهای کودکانی که به سر انگشت پا دستتان به شاخه هیچ آرزویی نرسیدمن شما را آرزو می کنم که روزی درگرانادا گرد هم آییم.من در سرزمین زندگی می کنم که تنها مرگ را به عدالت قسمت می کند و این سرزمین نامش زمین است و فرقی نمی کند از تهران و حومه پاریس تا آلاباما تا گرانادا که لورکا را تیر باران کردند و جلجتا که مسیح را مصلوب کردند،تا آشویتس که کودکان وزنان زیادی کشته شدند.سیگار برگی را با خاطره ارنستو چه گوارا روشن می کنم و شمعی را برای هوشمین در ویتنام فوت می کنم و دعا می کنم که ای کاش بار دیگر پروفسور شاندل بار دیگر می زیسست. بار دیگر دوست دارم دراز بکشم رو به روی تلوزیون و پینوکیو ببینم .و بدانم تمام زندگی انحراف از راه آگاهی است و بیداری توهم سبز شب زنده داران است نظیر ارنستووبار دیگر پکی بر سیگار به یاداو بزنم .روزها از پی هم می گذرند و من در حجم وسیعی از دود غلیظ و ترافیک و تبعات ناشی از موج سوم تبدیل به انسان عصر جدید می شوم تا فراموش کنم. دیر وقت بگذریم بعدن می نویسم الان باد خوابید.

جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۸۴

.........................

در خلوت وتنهایی بی پایان من در باغ مونت پارناس تنها فرشته کوچکی بود که من به او نظر می کردم و با او بودم با او به نیایش می نشستم و با او غرق نیایش عمیق می شدم تا فراموش کنم . هنوز خاطره آن دو صندلی کوچک در ذهنم نقش بسته که من و او کنار هم می نشستیم . اکنون فرشته کوچلو بالها ش شکسته و غمگینه ومن هم فرسنگها از او فاصله دارم . و این پیش از پیش از پیش او را به آتش می کشاند.کلاغ ها روی شانه هایش می نشینند و آن قدر غار غار می کنند که اونوازهر چی زندگی عاصی می کنند .اوحالا راز تنها زیستن می آموزه و این قدری بهش کمک می کنه که این زوال محتوم رو زودتر سپری کنه.خداحافظ برگهای خزانی باغ مونت ....خداحافظ فرشته کوچولو هر شب دعا می کنم تا من و تو بیاموزیم و آگاه باشیم که ما تنها آمده ایم و تنها می ریم. الهی آمین